محمدمهدی آقا و نگار جون

تکامل چشم

تکامل حیوانات جدیدی بدون کمک ما به وجود آورده است. هر مرحله کوچک تکامل میلیونها سال طول می کشد. اما اگر فرصت کافی دهید تکامل اختراعات حیرت انگیزی به شما ارائه می دهد. برای مثال چشمها را در نظر بگیرید...چشم ابتدا یک ماده شیمیایی ساده حساس به نور بود. این ماده شیمیایی بسیار مفید بود چون به صاحبش اجازه می داد بداند: *در محیطی آزاد است و ممکن است دشمنانش او را بخورند.یا *زیر یک سنگ است و جایش امن است. در مرحله بعد این ردیاب شیمیایی نور داخل حفره کوچکی در پوست جا گرفت که به نور حساس بود و سوراخ کوچکی برای ورود نور داشت. نتیجه آن چشم دوربین مانندی شد که می توانست ایجاد تصویر کند.این چشم خیلی خوب عمل می کرد.... می خواهید بدانید چگونه می توا...
18 بهمن 1392

یک معمای عجیب

اگه تونستی تو این همه m یک n پیدا کنی     mmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm mmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm mmmmmmmmmmmmn mmmmmmmmmmm mmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm mmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm       ...
12 بهمن 1392

دانستنی ها

آیا میدانید قدمت انرژی تاریک در فضا به ۹ میلیارد سال میرسد.   *آیا میدانید تعداد چینی‌هایی که انگلیسی بلدند، از آمریکایی‌هایی که انگلیسی بلدند،بیشتر است.   *آیا میدانید کره زمین از ۱۰۲ عنصر بوجود آمده و این ۱۰۲ عنصر در بدن انسان وجود دارد.   *آیا میدانید یک نوع پشه وجود دارد که در ثانیه ۱۰۰۰ بار بال میزند.   *آیا میدانید مورچه در مایکروویو زنده میماند.   *آیا میدانید وزن ۱ قاشق چایخوری از سیاه چاله ها ۲ میلیارد تن است.   *آیا میدانید اگر اکسیژن هوا بیشتر بود حشرات بزرگتر و یک سنجاقک به اندازه یک شاهین میشد.   *آیا میدانید هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه ...
4 بهمن 1392

آنفولانزای ملعون

تا حالا آنفولانزا گرفته اید؟ ببخشید سوال احمقانه ای بود... آنفولانزا سرماخوردگی ویروسی است که از لغت لاتینinfluence به معنای تاثیر گرفته شده است. چون قبلا فکر می کردند آنفولانزا تحت تاثیر ستاره ها به وجود می آید. خب اگر تا حالا آنفولانزا نگرفته اید مدیون ستاره خوشبختی خود هستید! شرط می بندم این موضوع را نمی دانستید...! در واقع سه نوع ویروس عامل ایجاد بیماری آنفولانزا هستند. فرض می کنیم نام آنها الف، ب و جیم باشد. نوع الف بدترین ویروس است، چون DNA خود را با جهش های مداوم تغییر می دهد. یعنی این ویروس خبیث می تواند انسان های بیشتری را مبتلا کند و ممکن است هر سال دوباره آنفولانزا بگیرید. چون تغییرات مکرر ویروس مانع ایجاد ایمنی نسبت ...
29 دی 1392

حکایت

  حکایت خر دردمند و گرگ نعلبند یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلتید. بعد از این که روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد، معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود. روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام، مرا به گرگ بیابان می سپارند و می روند». خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می بی...
20 دی 1392

شعر

ایران عزیز آه ، ایران عزیز ! سرزمین زرخیز ! زده بر سینه ی خود خاک قشنگت گل سرخ ، گل سرخی که به رویش خندد ، صبح و هنگام غروب ، قرص سرخ خورشید ، بر همه پیکر پاکت گلریز ، همه گونه ، همه رنگ : گل سرخ ، گل آبی ، نارنجی ، گل های سفید ، صورتی ، زرد ، بنفش . رنگ ها و بوها ، همه سو ، در همه جا . چشمه هایت ریزند ، اشک های شادی ، در دامن کوه . جوی هایت پیچند ، همچو گردنبندی ، از در و مروارید ، بر گلوی کهسار . رودهایت افتند ، همچو سیمین زنجیر ، از سینه کوه تا به پای دره . ابرها می افتند ، بر گل و گردن کوه ، چون لحافی از خز . کوه را می پوشند ، روزهای بسیار ، و سپس می ریزند ، اشک های شادی ، اشک هایی ...
14 دی 1392

شعر عقاب

  گشت غمناك دل و جان عقاب چو ازو دور شد ایام شباب دید كش دور به انجام رسید آفتابش به لب بام رسید باید از هستی دل بر گیرد ره سوی كشور دیگر گیرد خواست تا چاره ی نا چار كند دارویی جوید و در كار كند ***** صبحگاهی ز پی چاره ی كار گشت برباد سبك سیر سوار گله كاهنگ چرا داشت به دشت ناگه ا ز وحشت پر ولوله گشت وان شبان ، بیم زده ، دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان كبك ، در دامن خار ی آویخت مار پیچید و به سوراخ گریخت آهو استاد و نگه كرد و رمید دشت را خط غباری بكشید لیک صیاد سر دیگر داشت صید را فارغ و آزاد گذاشت چاره مرگ نه کاری است حقیر زنده را دل نشود از جان سیر صید هر روز به چنگ آمد زود مگر آن روز که صیاد نبود **** ...
29 آذر 1392

لطیفه ی1

منطق کودکانه احمدمیگه مامان اجازه می دهی برم با اکبر بازی کنم؟ مامان می گه نه پسرم اکبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی کند. احمد میگه: پس اجازه بدهید اکبر با من بازی کنه!!!
14 آذر 1392