محمدمهدی آقا و نگار جون

شعر خدا

1393/7/5 16:19
نویسنده : محمدمهدی
859 بازدید
اشتراک گذاری

به مادر گفتم آخر این خدا کیست؟

که هم در خانه ی ما هست و هم نیست

تو گفتی مهربان تر از خدا نیست

دمی ازبندگان خود جدا نیست

چرا هرگز نمی آید بهخابم؟

چرا هرگز نمی گوید جوابم؟

نماز صبحگات راشنیدم

تورا دیدم خدایت را ندیدم.>>

به من آهسته مادر گفت:<<فرزند!

خدا را در دل خودجوی یک چند

خدا در رنگ و بوی گل، نهان است

بهار و باغ و گل، از او نشان است

خدا در پاکی و نیکی است،فرزند!

بود در روشنایی ها خداوند.>>

پسندها (5)

نظرات (3)

باباجونی
3 آذر 93 19:02
احسنت پسرم آفرین شعر خوبی انتخاب کرده ای درست است. خدا مثل نیروی برق است که هست و دیده نمی شود فقط نشانه وجود آن روشن نمودن لامپ است. دوسیم برق یکی دارای برق و دیگری بدون برق با هم چه تفاوتی دارند؟ هیچ. فقط از اثر آن دو می توان فرق شان را دید. خدا هم همین طور. آثار وجود خدا بر وجود او دلالت می کنند.
محمدمهدی
پاسخ
بله درسته
عمه زری
7 آذر 93 23:42
دلم خیلی واستون تنگ شده
محمدمهدی
پاسخ
منم همین طور
عمو مهدی
20 اسفند 93 10:03
سلام گلم ! خیلی قشنگ بود. آفرین به این سلیقه و ذوقت! آره خدا در همه ی زندگی ما و طبیعت هست . اما اگه می خوای خدا رو ببینی باید دلت صاف باشه مث آب زلال. واسه همینم شما بچه ها بهتر می تونین خدا رو ببینین . جون گناه نمی کنین و حرف خدا رو خوب گوش می کنین خدا هم خودشو به شما نشون می ده. راستی اگه خدا رو دیدی بهش سلام برسون و بگو عموم گفته بالاخره یه روز حتما میام سمتت !