شعر خدا
به مادر گفتم آخر این خدا کیست؟
که هم در خانه ی ما هست و هم نیست
تو گفتی مهربان تر از خدا نیست
دمی ازبندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمی آید بهخابم؟
چرا هرگز نمی گوید جوابم؟
نماز صبحگات راشنیدم
تورا دیدم خدایت را ندیدم.>>
به من آهسته مادر گفت:<<فرزند!
خدا را در دل خودجوی یک چند
خدا در رنگ و بوی گل، نهان است
بهار و باغ و گل، از او نشان است
خدا در پاکی و نیکی است،فرزند!
بود در روشنایی ها خداوند.>>
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی